اینجاهمه چی درهمه

 

 

 

  نعره هيچ شيري خانه چوبي مرا خراب نمي كند

  من از سكوت موريانه ها ميترسم

 

+ نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت 12:50 توسط ALI 2 نظر


آزادي

 

   

 

مردمي كه فكرشان آزاد نيست

هيچگاه آزاد نخواهند شد

بلكه به وسعت تفكرشان 

قفسي ديگر را تجربه خواهند كرد

. . .

+ نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت 12:41 توسط ALI 2 نظر


من ، تو ، او

 

   

 

من ، تو ، او

من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم

تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دكتر شوي

او به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا

من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم

تو پول تو جيبي نمي گرفتي ، هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود

او هر روز بعد مدرسه كنار خيابان آدامس ميفروخت 

معلم گفته بود انشا بنويسيد

موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت 

من نوشته بودم علم بهتر است ، مادرم ميگفت با علم مي توان به ثروت رسيد

تو نوشته بودي علم بهتر است ، شايد پدرت گفته بود از ثروت بي نيازي

او اما انشا ننو شته بود برگه ي او سفيد بود ، خودكارش روز قبل تمام شده بود

معلم آنروز او را تنبيه كرد ، بقيه بچه ها به او خنديدند

هيچ كس نفهميد كه او چقدر احساس حقارت كرد 

خوب معلم نمي دانست او پول خريد يك خودكار را نداشته 

شايد معلم هم نمي دانست ثروت و علم گاهي به هم گره مي خورند 

گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت 

من در خانه اي بزرگ ميشدم كه بهار تو حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد

تو در خانه اي بزرگ ميشدي كه شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد

كه پدرت براي مادرت مي خريد 

او اما در خانه اي بزرگ ميشد

كه در و ديوارش بوي سيگار و ترياكي را ميداد كه پدرش مي كشيد

 

سال هاي آخر دبيرستان بود

بايد آماده ميشديم براي ساختن آينده 

من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال كلاس هاي تقويتي بودم

تو تحصيل در دانشگاههاي خارج از كشور برايت آينده ي بهتري را رقم ميزد

او ما نه انگيزه داشت نه پول ، درس را رها كرد دنبال كار مي گشت

 

روزنامه چاپ شده بود

هركس دنبال چيزي در روزنامه ميگشت 

من رفتم روزنامه بخرم كه اسمم را در صفحه ي قبولي كنكور جستجو كنم

تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از كشور يگردي

او اما نامش در روزنامه بود ، روز قبل در يك نزاع خياباني كسي را كشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم

كه بخواهم به اين فكر كنم كه كسي ، كسي را كشته است

تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عكس هاي روزنامه آنرا به كنار انداختي

او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه

براي اولين بار بود در زندگي اش كه اين همه به او توجه شده بود 

 

چند سال گذشت ، وقت گرفتن نتايج بود

من منتظر گرفتن مدارك دانشگاهي ام بودم

تو ميخواستي با مدرك پزشكي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت

او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حكم اعدامش بود

 

وقت  قضاوت بود

جامعه ي ما هميشه قضاوت ميكند

من خوشحال بودم كه مرا تحسين مي كنند

تو به خود مي باليدي كه جامعه ات به تو افتخار ميكند

او شرمسار بود كه سرزنش و نفرينش مي كنند

 

زندگي ادامه دارد ، هيچ وقت پايان نمي گيرد

من موفقم ، من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است

تو خيلي موفقي ، تو ميگويي نتيجه ي پشت كار خودت است

او اماا زير مشتي خاك است ، مردم گفتند مقصر خودش است

 

من ، تو ، او

هيچگاه در كنار هم نبوديم 

هيچگاه يكديگر را نشناختيم

اما من و تو اگه به جاي او بوديم 

آخر داستان چگونه بود . . . ؟؟؟

 

+ نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت 11:33 توسط ALI 3 نظر


?

 

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 29 مهر 1392 ساعت 20:19 توسط ALI یک نظر


برخورد من

 

  

 

   شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير

   شخصيت من چيزيه كه من هستم

   اما برخورد من بستگي داره

   به اينكه تو كي هستي

 

+ نوشته شده در دو شنبه 29 مهر 1392 ساعت 20:5 توسط ALI یک نظر


صف كمال

 

  

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 29 مهر 1392 ساعت 20:2 توسط ALI 2 نظر


كمي تفكر

 

   

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 29 مهر 1392 ساعت 19:58 توسط ALI 2 نظر


سو تفاهم !‌!!

 

    

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 29 مهر 1392 ساعت 10:28 توسط ALI یک نظر


شب

 

 

 

  باشي يا نباشي

 اين شب سر ميشود !

 اما اين شب كجا . . .

 و آن شب كجا . . .

 

+ نوشته شده در دو شنبه 29 مهر 1392 ساعت 10:24 توسط ALI نظر بدهید


!!!

 

 

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392 ساعت 11:17 توسط ALI 8 نظر


لورل و هاردی

 

 

 

هاردی : میخوام ازدواج کنم

لورل : با کی ؟

هاردی : معلوم دیگه ، با یک زن

مگه تو کسیو دیدی که با یه مرد ازدواج کنه

لورل : آره

هاردی : کی ؟

لورل : خواهرم

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392 ساعت 11:7 توسط ALI 4 نظر


آدم چجور جانوری است ؟؟؟

  

 

 

میگویند :

اسب نجیب است

سگ وفادار است

روباه حقه باز است

شیر شجاع است

خوک شهوت ران است

خرگوش ترسو است

الاغ نفهم است

گرگ خونخوار است

راستی ادم . . .

تو که همه اینها را یک جا داری

چه چور جانوری هستی ... !!!

 

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:54 توسط ALI یک نظر


دلم تنگه

 

 

 

دلم تنگه . . .

برای قرآن های اول صبح و خوندن سرود ایران اول هفته . . .

برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار آبی و قرمز  . . .

برای تخته پاک کن و گچ های رنگی کنار تخته . . .

برای ترس از سوال معلم . . .

برای روزنامه دیواری درست کردن . . .

دلم برای همه ی دلخوشیهای کودکانه تنگ شده . . .

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:22 توسط ALI 4 نظر


کمی خنده

 

 

 

  قیافه پسرا وقتی بهشون میگن :

  انشاا . . . عروسیت

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:9 توسط ALI 4 نظر


فکر و خیال

 

 

 

  چه نقاش ماهری است فکر و خیال . . .

  وقتی دانه دانه موهایت را سفید می کند . . .

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392 ساعت 9:54 توسط ALI یک نظر


حج

 

 

 

   دلخوش از آنيم كه حج ميرويم

   غافل از آنيم كه كج ميرويم . . .

   كعبه به ديدار خدا ميرويم . . .

   او كه همينجاست . . . كجا ميرويم !!!

   حج خدا جز به دل پاك نيست . . .

   شستن غم از دل غمناك نيست . . .

   دين كه تسبيح و سر و ريش نيست . . .

   هر كه علي گفت كه درويش نيست . . .

   صبح به صبح در پي مكر و فريب . . .

   شب همه گريه و امن يجيب . . .

 

+ نوشته شده در یک شنبه 21 مهر 1392 ساعت 11:9 توسط ALI 3 نظر


خاطره

 

   

 

   نمي خواهم خاطره ي فردايم شوي

  امروز من باش

  حتي لحظه اي . . .

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392 ساعت 23:28 توسط ALI 5 نظر


مزرعه

 

 

 

  مزرعه را موريانه خورد

  ولي ما براي گنجشك هامترسك ساختيم

  لعنت به اين حماقت

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392 ساعت 23:20 توسط ALI 5 نظر


انسان

 

 

 

  داشتن  مغز  دليل قطعي  براي  انسان  بودن  نيست !

  پسته و بادام  هم  مغز  دارند

  براي  انسان بودن  بايد  شعور  داشت

  . . .

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392 ساعت 23:3 توسط ALI 2 نظر


كاش

  

 

   هيچكدام از ما با اي كاش به جايي نرسيده ايم . . .

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392 ساعت 10:33 توسط ALI نظر بدهید


نااميدي

 

 

 

   انسانها  زماني  نا اميد  ميشوند

  كه  چيزي  به  موفقيت  آنها  باقي نمانده . . .

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392 ساعت 10:28 توسط ALI یک نظر


ارزش زمان

        

 

ارزش  يك  سال را  دانش آموزي  كه  مردود  شده  ميداند

ارزش  يك  ماه  را  مادري  كه  فرزندي  نارس  بدنيا  آورده  ميداند

ارزش  يك  هفته  را  سردبير  يك  هفته نامه  ميداند

ارزش  يك  ساعت  را  عاشقي  كه  انتظار  معشوق  را  ميكشد  ميداند

ارزش  يك  دقيقه  را  شخصي  كه  از  قطار  جا مانده  ميداند

ارزش  يك  ثانيه  را  آنكه  از  تصادفي  مرگبار  جان  به در برده  ميداند

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392 ساعت 18:8 توسط ALI 3 نظر


زمان

 

 

   ديروز به تاريخ پيوست

   فردا معما است

   وامروز هديه است

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392 ساعت 17:57 توسط ALI یک نظر


اعتياد

 

       

 

+ نوشته شده در سه شنبه 16 مهر 1392 ساعت 11:51 توسط ALI 7 نظر


عشق يك طرفه

 

   

 

هر روز

اين عشق يك طرفه را طي ميكنم . . .

يكبار هم تو گامي بدين سو بردار . . .

نترس. . . ؟

جريمه اش با من . . . ؟

 

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392 ساعت 9:20 توسط ALI 7 نظر


يه سوال ؟

 

 

 

  اگه دو نفر لبه ي پرتگاهي باشند

  كدومشون رو نجات ميدي ؟؟؟

  اوني كه خيلي دوسش داري ؟

  يا

  اوني كه خيلي دوست داره ؟

                         نظر فراموش نشه

 

+ نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392 ساعت 9:13 توسط ALI 3 نظر


جاده زندگي

 

  

 

+ نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392 ساعت 13:27 توسط ALI نظر بدهید


روز دامپزشكي

 

      

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392 ساعت 12:25 توسط ALI 2 نظر


خودم

 

 

+ نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392 ساعت 11:22 توسط ALI 3 نظر


کیان داداشی

 

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392 ساعت 9:4 توسط ALI یک نظر