اینجاهمه چی درهمه

پاییز

 

 ایــــ پـایــیــز

 چگونه از رفتگر محلـه ما

 عذر خواهـی میکنی

 با این همـه ریخت و پاش

 

 

 

+ نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392 ساعت 1:4 توسط ALI


نامه آبراهام لینکن به آموزگار پسرش

 

او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند

به پسرم بیاموزید :

که به ازای هرآدم شیاد ، انسانهای درست و صدیق هم وجود دارند

به او بیاموزید :

که در ازای هر دشمن ، دوستی هست

می دانم که وقت می گیرد

اما به او بیاموزید :

اگر با کار و زحمت یک دلار کسب کند 

بهتر از این است که پنج دلار از روی زمین پیدا کند

به او بیاموزید :

که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد

او را از غبطه خوردن بر حذر دارید

و به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید

اگر می توانید به او نقش مهم کتاب در زندگی را آموزش دهید

به او بگویید که تعمق کند :

به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان

به گلهای درون باغچه

به زنبورها که در هوا پرواز می کنند ، دقیق شود

به پسرم بیاموزید :

که درمدرسه بهتر است مردود شود ، اما با تقلب به قبولی نرسد

به پسرم یاد دهید:

با ملایم ها ، ملایم و با گردن کشان ، گردن کش باشد

به او بگویید :

به باورهایش ایمان داشته باشد ، حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند

به پسرم یاد بدهید :

که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست میرسد انتخاب کنید

ارزش های زندگی را به پسرم اموزش دهید

اگر میتوانید به پسرم یاد دهید که در اوج اندوه تبسم کند

به او بیاموزید :

که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد

به او بیاموزید :

که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند

اما قیمت گذاری برای دل بی معناست

به او بگویید :

تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند 

پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد

در کار تدریس به پسرم ملایمت بخرش دهید

اما از او یک ناز پروده نسازید: بگذارید که شجاع باشد

 

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 شهريور 1392 ساعت 1:21 توسط ALI


شهر شاد مشهد

 

      

+ نوشته شده در دو شنبه 18 شهريور 1392 ساعت 23:21 توسط ALI


احساس زندگی

 

 

 

مرد مسنی به همراه پسر25 ساله اش در قطار نشسته بودند. در حالی که مسافران در صندلی های

خود نشسته بودند .، قطار شروع به حرکت کرد . به محض شروع حرکت قطارپسر25 ساله  که

در کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد . دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که

هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد ، فریاد زد : پدر نگاه کن درخت ها حرکت می کنند.

مرد مسن با لبخندی ، هیجان پسرش را تحسین کرد . کنار مرد جوان ، زوج جوانی نشسته بودند که

حرف های پدر و پسر را می شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک 5 ساله رفتار میکرد،

متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد . پدر نگاه کن ، رودخانه ، حیوانات و

ابرها با قطار حرکت می کنند. زوج جوان ، پسر را با دلسوزی نگاه میکردند، باران شروع شد.

چند قطره باران روی دست پسر جوان چکید و با لذت آن را لمس کرد و دوباره فریاد زد :

پدر نگاه کن ، باران می بارد. آب روی دست من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از

مرد مسن پرسیدند:

چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید ؟

مرد مسن گفت : ما همین الان از بیمارستان برمی گردیم

امروز پسرم برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند . . .

 

+ نوشته شده در دو شنبه 18 شهريور 1392 ساعت 1:23 توسط ALI


اشتباه

 

 

 

+ نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392 ساعت 17:9 توسط ALI


تاسف

 

             

 

     شاید روزهای  تاسف آور برای بچه های

                 ایران زمین

                . . . . . . .

                   افسوس

             اما من میخواهم یک

           ـــــــ واقعا ـــــــ

                ایرانی باشم

 

+ نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392 ساعت 16:59 توسط ALI


یادش بخیر

 

 

              عکس 4 سالگیمه

             چقدر دلم لک زده

              واسه اون روزا

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392 ساعت 1:0 توسط ALI


برداشت آزاد

 

دوستان گلم در مورد این مطلب میخواستم

نظرتون رو بگید که از این عکس چه برداشتی

دارد .

و این نظرات 4 شب دیگه تائید میشه بخاطر

اینکه کسی از رو نظرات دیگران استفاده نکنه

منتظر نظراتتون هستم و هر برداشتی کردید

بنویسید.

نظر فراموش نشه

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 شهريور 1392 ساعت 23:57 توسط ALI


خودتون قضاوت کنید

 

    

+ نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392 ساعت 1:37 توسط ALI


حقیقت

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392 ساعت 22:31 توسط ALI


نمیدانم

 

 

نمی دانم کدام درد بزرگ است . . .

دردی که بی پرده تحمل می کنی . . .

یا دردی که . . .

به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری

توی دلت میریزی و تاب می آوری . . .

+ نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392 ساعت 22:31 توسط ALI


اسم دختران در دهه های مختلف

 

 دهه 50 به قبل :

 زینب ، اکرم ، ملوک ، کوکب ، سکینه ، زکیه

 

 دهه 60 :

 زهرا ، فاطمه ، حدیث ، فریبا ، لیلا ، سمیه

 

 دهه 70 :

 هانیه ، فهیمه ، آرزو ، مریم ، سارا ، نیلوفر

 

 دهه 80 :

 یاسی ، پارمیدا ، ژینوس ، پانی ، شادنوس ، آیسودا

 

 خدا به داد دهه 90 ها برسه

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392 ساعت 20:42 توسط ALI


خنده بازار

 

  پسر : دوست دارم

  دختر : هه هه هه

  پسر : میمیرم برات

  دختر : هه هه هه

  پسر: امروز تصمیم گرفتم بیام خواستگاریت

  دختر: جدی ، کی

  پسر : هه هه هه

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392 ساعت 20:43 توسط ALI


دست یاری

 

 

                        دست هایی که یاری می رسانند

                        مقدس تر از دست هایی هستند

                        که دانه های تسبیح را می گردانند

                                        . . .

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392 ساعت 20:33 توسط ALI


زندگی

 

 

 زندگی واسه ما آدما

 مثل یه دفتر میمونه . . .

 برگ اولش رو خوش خط می نویسی

 و دوست داری به آخرش برسی

 وسطاش خسته میشی بد خط می نویسی

 و همش برگه ها رو حروم میکنی

 اما آخرش که میرسه

 جا کم میاری حسرت میخوری

 که چرا برگه هاشو حروم کردی ؟

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392 ساعت 20:10 توسط ALI


کتاب سال اول دبستان

 

وقتی این کتابو میبینی به یاد چی میوفتی

و چه خاطره ای واست زنده میشه

 

نظر فراموش نشه لطفا

+ نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392 ساعت 21:45 توسط ALI


خودم

 

 

 

 این روزها

 بیشتر از هر زمانی

 دوست دارم خودم باشم !!!

 دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم

 و نه هراس از دست دادن را . . .

 هرکس مرا میخواهد

 بخاطر خودم بخواهد

 دلم هوای خودم را کرده است

 

+ نوشته شده در شنبه 8 شهريور 1392 ساعت 23:59 توسط ALI


یک داستان کوتاه

 

مرد جوانی ، از دانشگاه فارغ التحصیل شد.ماه ها بود که ماشین

اسپرت زیبایی ، پشت شیشه یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده

بود و از ته دل آرزو میکرد که روزی صاحب آن ماشین شود.مرد جوان

از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را

برایش بخرد.او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره

روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش

فرا خواند به او گفت . . .

من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را

بیش از هرکس دیگری در دنیا دوست دارم، سپس یک جعبه به دست او داد

پسر کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا

که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت . با عصبانیت فریادی بر

سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل

به من میدهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد .

 

سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد .

خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر

افتاد که پدرش ، حتما خیلی پیر شده و باید سری به او بزند ، از

روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی

بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از

این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین

لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .

هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد.

اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا،

همان انجیل قدیمی را بازیافت .

در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و

کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد.

در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر

او را داشت ، وجود داشت .

روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته بود :

 

تمام مبلغ پرداخت شده است . . .

 

+ نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392 ساعت 23:10 توسط ALI


خدایا

 

 

 خدایا . . .

 دلگیر نشو از من

 ولی به خودت قسم

 ته نامردیه دنیات

 

+ نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392 ساعت 1:25 توسط ALI


.....

 

 

+ نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392 ساعت 1:21 توسط ALI


چه تیپی

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:17 توسط ALI


به کجا چنین شتابان

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:15 توسط ALI


عجایب زبان مشهدی

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:11 توسط ALI


گروه خونیت

 

 

منکه +o هستم

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:9 توسط ALI


ورزش های مورد علاقه ام

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 5 شهريور 1392 ساعت 1:31 توسط ALI


مادر

 

+ نوشته شده در سه شنبه 5 شهريور 1392 ساعت 1:10 توسط ALI


گناه

 

اگر از من بپرسند در مورد گناه کردن

میگویم که گناه در خلوت را

به تظاهر تقوا ترجیح میدهم

 

+ نوشته شده در دو شنبه 4 شهريور 1392 ساعت 22:55 توسط ALI


تفاوت ها

 

 

 

 آدم ها فقط در یک چیز مشترک اند :

 آن هم در متفاوت بودن است

 پس به تفاوت ها احترام بگذاریم

 تا همبستگی آسانتر شود

 

+ نوشته شده در دو شنبه 4 شهريور 1392 ساعت 22:10 توسط ALI


اهل زمین

 

 

 تو کجایی سهراب ؟

 آب را گل کردند . . .

 چشمها را بستند و چه با دل کردند . . .

 صبر کن ای سهراب !

 گفته بودی قایقی خواهم ساخت

 دور خواهم شد از این شهر غریب

 قایقت جا دارد ؟

 من از همهمه ی اهل زمین دلگیرم !

 

+ نوشته شده در شنبه 2 شهريور 1392 ساعت 23:34 توسط ALI


نسل ما

 

 

ما نسلی هستیم که

بهترین حرفهای زندگیمان را نگفتیم . . .

تایـپ کردیم . . .

 

+ نوشته شده در شنبه 2 شهريور 1392 ساعت 23:29 توسط ALI